به ساعت خیره شدم
نفس های آخرش را می کشید
زخمی بود
زخمیه سرنوشت
رنگ گونه هایش پرید
و یکباره همچون آواری فرو ریخت
با همین چشم های خودم
جان دادنش را دیدم
بخوانید نثار ((احساس)) تازه گذشته
رحمه الله من یقرأ فاتحمه الصلوات
سلام بر همه
امروز میخوام براتون از کلمه ای بنویسم که بارها و بارها شنیدین و تکرارش کردین اما شاید به معنای واقعی درکش نکرده باشید ، بله امروز میخوام از بخشش براتون بنویسم ، هر وقت میگیم بخشش در ذهن ما مفهوم و تصویری شکل گرفته که همیشه همون رو مد نظر قرار دادیم مثلا اینکه یکی کار اشتباهی کرده و یکی دیگه باید ببخشش ! من امروز وسیع تر به مفهوم بخشش فکر کردم مثلا خود من گاهی فقط برای اینکه دل دیگران رو به دست بیارم ازشون عذر خواهی کردم در صورتی که هیچ کار اشتباهی انجام ندادم! گاهی بخشش برای دل به دست آوردنه گاهی واقعا به معنای عذر خواستنه اما در هر صورت کسی که عذر خواهی می کنه انسان بزرگواریه و اونی که می بخشه بزرگوارتر
کلمه بخشش به معنای چیزی رو بخشیدن هست حالا ممکنه که یک کار اشتباه و یک شی یا هدیه و یا هر چیز دیگه ای باشه ....
امروز به این فکر میکردم که چطور بعضی ها می تونن ببخشن و بعضی ها نمی تونن ، اگرچه چه بخشش کار بزرگیه اما گاهی اوقات نمیشه آدما رو بخشید و در واقع اگر ببخشیش به خودت ظلم کردی! مثلا کسی که یک اشتباه رو چندین بار تکرار می کنه و شما می بخشینش و طرف براش درس عبرت نمیشه و دوباره همون کارو تکرار می کنه دیگه جایی برای بخشش نمی مونه ، اصولا بخشش یعنی اینکه من گذشتم ... اما گاهی طرفمون رو می بخشیم اما نمی تونیم فراموش کنیم چه کاری در حق مون انجام داده ، گاهی با رفتار اشتباه و ناحق چنان دل طرفمون رو می سوزونیم که حدو حساب نداره و می دونیم کارمون اشتباه بوده اما به روی خودمون نمیاریم ....
میخوام بگم : فرصت ها خیلی کمه و زمان در گذر ... همیشه وقت برای طلب بخشش نیست همیشه طرفمون زنده نیست که هر موقع خواستیم بهش بگیم فلانی منو ببخش ... پس بیایم این لحظه ها رو غنیمت بشماریم
از خودتون شروع کنید ...
باید ببخشین ؟؟
یا شاید بخشیده بشین ؟؟
نکته : ماه رمضون هست و شب های قدر در پیش فرصتی که هر سال خدا تکرارش میکنه تا بنده هاش باز هم به سمتش بیان و آروم زمزمه کنن خدای خوبم منو ببخش نه بخاطر کارهای اشتباهم نه بخاطر گناهانم فقط به این خاطر که باز هم بگم خدایی دارم
دوستتون دارم
شاد باشید
چمدانش را بست
وقت رفتن بود
منطق گفت : احساس مرده تو اینجا چکار می کنی؟
عشق خندید و گفت :من میروم !
اما مطمئن باش باز می گردم ...