خسته نمی شوی؟
کمتر به رخم بکش گذشتن ثانیه هایت را!
خودم می دانم!
بهارهای زیادی گذشته است...
چند سال پیر شدم؟
راستی خسته نمی شوی؟
تو بی وقفه تکرار میشوی
و باز...
هر روز صفحه گردت را با یارهای قدیمی ات دور میزنی....
میچرخی و در پی فرداها می دوی....
سلام مرا به صبح فردا برسان
امشب دیگر تکرار نخواهم شد....