دلنوشته‌های محیا

یک خلوت خونه ی شاعرانه

دلنوشته‌های محیا

یک خلوت خونه ی شاعرانه

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها



مضمون های پر تکرار بر دفترم رنگ می بازد
شاعری که حرف هایش درگلو می ماند!
تلخ می شود
مثل قهو های نخورده
و کافه های نرفته
و حسرت عاشقانه های نداشته!
آنوقت کلمات بوی خون می دهند
و واژه ها تا مرز جنون فریاد می زنند
و در حسرت قافیه شدن در یک بیت شعر می میرند!
 
کولی دوره گرد و آمد و زود
دستمالی دور سرش پیچید
با چشم های از کاسه دریده
فنجان قهوه را ز دستم قاپید

فاش ، فال مرا فریاد می زد
درگوش شهری که خون می بارید
از کوچه ها ی تاریک و ترسناکش
هر لحظه یک زن جنون می زایید

در جام شوکرانش زهر می ریخت
می زد به سلامتی حکم اعدامم
نبود دفترم هلاک می شد
از بس که  میداد به خورد شعرهایم

به دار آویخت صدایم را
صدای فرطوت و نا توانم را
دست در دست دیگری می رفت
به دار آویخت شاعرانه هایم را !

  • محیا رساله

نظرات  (۲)

اون متن اولی قشنگ بود


پاسخ:
ممنون از لطفتون ! 
خوب بود و بد !
پاسخ:
ممنون!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی