دلنوشته‌های محیا

یک خلوت خونه ی شاعرانه

دلنوشته‌های محیا

یک خلوت خونه ی شاعرانه

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است


حجمه ی سنگین تمام خستگی هایم 

فقط !

با یک نگاه و یک تبسم تو از یادم می رود

چقدر فکر تو شیرین است

فکر این که تو بین این همه آدم که پشت من را خالی میکنند

جای تمامشان

کنارم می مانی

و مرا در آغوش میگیری

تا فقط رد پای تو در تمام لحظاتم بماند

مهربانم

دست هایم خالیست از هر چه که هست و نیست!

کمکم کن

دستانم را بگیر

زمزمه های نیمه شبم را گوش کن

نبض ماه در دستانم با اظطراب می زند

ستاره ها ی بی فروغ چشم هایشان را به دستانم می دوزند

با التماس نگاه می کنند

و هر لحظه اسم تو را صدا می زنند

بصیر ای کسی که از چشمانت هیچ چیز دور نخواهد ماند

سمیع ای کسی که بهترین شنونده رازها و درد دل هایی

علیم ای کسی که دانای مطلق آسمان و زمینی

حکیم ای کسی که صلاح کار ما را بهتراز هر کس می دانی

ستار العیوب ای کسی که پوشاننده عیب ها و گناهان آدمیان هستی

غفار ای بخشنده ای که هیچ بخشنده ایی به فضل و کرم تو نیست

ارحم راحمین قسم به مهربانی ات که رحم کننده ایی جز تو نیست

از تو می خواهم

کنارم بمانی

و آرام دل بیقرارم باشی

ای قرار و آرامش جاودانه 



  • محیا رساله

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و سرمستی تو را
باهرچه طالبی به خدا می خرم زتو 
بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز می گشود دو چشمان بسته را
می شست کاکلی به لب آب نقره فام
آن بال های نازک زیبای خسته را
خورشید خنده کرد ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود و موج به نرمی از او رمید
خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرد درختی که کاشتم
دختر شنیدو گفت ؛ چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم
خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان 
گویی میان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود 
(فروغ فرخ زاد)
  • محیا رساله
مدت هاست هر روز تو را در ذهنم مرور می کنم!
و از این مرورهاست که هر روز 
حال خوشی دارم
بهترین بهانه ی من 
دلم برایت تنگ می شود
من از واپسین لحظه های نگاه تو
فقط یک چیز را بخاطر دارم
احساس نا معلومی که در دریای چشمانت موج می زد....
و ناخودآگاه مارا به سکوت فرا می خواند
  • محیا رساله
سلام به همه ی دوستان خوب و مهربونم

امروز میخوام براتون از آرزو ها بنویسم ؛ گاهی وبلاگ منو میخونید و بهم می گید محیا چرا غمگینی؟ ولی در واقع من هر وقت غمگین هستم بیشتر می نویسم و انگار اینجا آرومم می کنه این مهم نیست که چقدر آمار بازدید بالا یا پایین باشه ، مهم اینه که من هنوزمینویسم
دوستان من سهم من و شما از زندگی تموم اون چیزی هست که از خودمون انتظار داریم ، یعنی رسیدن به قله های ترقی ، رسیدن به آرزوها جایی که لیاقت شماست ... شاید الان در جایگاهی نباشی که از خودت انتظار داری ولی امید داشته باش چرا که نا امید آدم ترسوییه و نمی تونه ریسک پذیر باشه و پیشرفت کنه ، تحسین می کنم هنر مندی رو که برای رسیدن به هدفش و آیندش تلاش میکنه و میدونم کاری که انجام میده در حدش نیست ولی تمام سعیش رو میکنه تا پول در بیاره و زمانی می رسه که در اوج می درخشه چون میدونم که لیاقتشو داره ، با هر کدوم از آدمای معروف که حرف بزنی از ستاره های سینما و موسیقی تا مشاهیر و دانشمندان و .... همه و همه زحمت کشیدند تا به جایی رسیدند اگر ادیسون نا امید می شد الان خونه های ما غرق در تاریکی بود ، یادتون باشه ما دنیا رو میسازیم نه دنیا ما رو پس زنده گی کن و امیدوار باش و دست از تلاش بر ندار روزی می رسه که به گذشته ات لبخند می زنی . دوست من زندگی بالا پایین زیاد داره اگه یه سنگ ضربه های قلم سنگ تراش رو تحمل نکنه هیچوقت تندیس زیبایی نمیشه ، دوس دارم بیایید و برامون از تجربه هاتون بنویسید و یا اگر دوست داشتین به من میل بزنید تا به اسم خودتون تو وبلاگ بذاریم ؛ منتظرتون هستم ...
  • محیا رساله

دلم تنگ است

به وسعت زمینی که با آدم هایش غریبه هستم

به وسعت تمام سال هایی که از عمرم گذشت

بخاطر این همه لبخند های اجباری و روزهای تکراری

و شب هایی که هیچ گاه پایان نمی گیرد

امان از این زندگی ......................




  • محیا رساله
از خنده خالی میشوم
از بغض ، از ثانیه ها
بازم  به من سری بزن
بازم  به دیدارم بیا
کوچه به کوچه انتظار                                                                               
آشفتگی ، دلواپسی
دارم به عشق شک میکنم
انگار به من نمی رسی
مثل یه خواب سر میرسم
از پشت پلکای خدا
بازم تو هق هق میکنی                                                                         

از گریه های بی صدا...
تو آغوشم می گیرمت
داغه تنم از پیرهنت
باز اشکاتو پاک میکنم
تو گریه هات می بوسمت
تعبیر میشه رویای ما
روزی که این انکار نیست
روزی که بین منو تو
فاصله ها دیوار نیست...

امضا : محیای تنها


  • محیا رساله

(تقدیم به روح پاک ومهربان پدربزرگم )

و تقدیم به هر کسی که عزیزی را از دست داده


دلم همیشه برایت تنگ می شود

خنده هایت

مهربانی هایت

سکوتت

و تمام خاطراتت

لازم نیست که به آلبوم عکس ها سر بزنم همین که جای خالیت را همیشه میبینم برایم کافیست

کافیست تا باز هم دلتنگی مرا گوشه خلوت بکشاند و قاب عکس تو را بغل کنم و بنشینم های های گریه کنم ، چقدر هوای این خونه سنگینه بدون تو ، کاش این روزها کنارمان بودی هنوز هم رفتنت را باور ندارم ، من یک عمر کنارت هر روز زندگی کردم معلوم است کسی که تو را هر روز کنارش حس می کند و تا ابد در قلبش جای داری با مرگ هم از یادت نخواهد رفت .جاودانه ی من هنوز هم بغض چشمانت ، دست های زحمت کشیده ات و نجوای شبانه ات را که با خدا  دردودل میکردی را به یاد دارم . باز هم به خواب های آشفته ی  نیمه شب هایم سر بزن و دختر کوچک و دلتنگت را در آغوش بگیر....

به وسعت ندیدن نگاهت خسته ام

چگونه بشکنم ثانیه های دوری ترا ....



  • محیا رساله

یه چند وقتی هست که دارم راجب این مطلب فکر میکنم...

و اونم اینه که چرا ما شبیه ویترین شدیم؟

خیلی بده که آدم در درون خودش دچار تضاد باشه و با دیگران طوری رفتار کنه ولی در باطن جور دیگری، تا موقعی که آدم ها برامون منفعت دارند رو دوس داریم و قبول داریم وقتی پول و ثروت دارند بهشون احترام می ذاریم و وقتی می توانند خواسته های ما را اجابت کنند باهاشون رابطه برقرار می کنیم. همیشه فکر میکردم اگر کسی این طوری باشه چقدر بد تا موقعی که در برهه های زمانی مختلف با آدم های بسیاری این مسئله رو تجربه کردم ، ما از دیگران توقع داریم و مشکلمون همینه و هیچ وقت به خاطر انسانیت کسی با اون دوست نبودیم. همیشه پای منفعتی در میان بوده و همیشه چیزی بوده تا ما رو به ادامه رابطه ترغیب کنه که وقتی دیگه اون منفعت نباشه  اونوقته که طرفت که دوستته ، رفیقته و روش حساب باز کردی میذاره میره و انگار از اول هم نبوده............

جایی خوندم با ارزش ترین سرمایه انسان زمان است.

پس دقت کن با کی داری وقتت رو می گذرونی!

چون این لحظات هیچوقت بر نمی گردند.

  • محیا رساله