دلنوشته‌های محیا

یک خلوت خونه ی شاعرانه

دلنوشته‌های محیا

یک خلوت خونه ی شاعرانه

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها

۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

خداحافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نو بهار همیشه....


اهل حرف نبود

اهل عکس هم نبود

خیلی گشتم تا این یکی رو پیدا کنم و از بقیه جداش کنم، آخرین پنج شنبه سال هم گذشت و من نتوانستم بر سر مزارش برم .ازش میخوام منو به بزرگیش ببخشه بخاطر همه ی بی وفایی هام ............

امسال علاوه بر تمام دردها و غم ها و مشکلاتم عزیزی رو از دست دادم (پدر بزرگم) که یادش تا ابد در قلبم خواهد ماند . نمی دونم امسال چند نفر حال منو می فهمن ولی سخته ! کسی رو از دست دادم که بعد از رفتنش وجود با ارزشش رو درک کردم .

عید امسال نبودت را حس میکند. از وقتی که رفتی  خانه بی تو غرق در سکوت ، سرد و بی روح است و من هنوز باور ندارم که نیستی .

روزی که رفتی باران می بارید و من هنوز از باران نگاه های آخرت گونه هایم خیس است . 



  • محیا رساله

در قفس باز مانده بود.

پرنده وسوسه پرواز در آسمان نیلگون داشت.

اما وقتی پر گشود

سقوط کرد

آنقدر در قفس مانده بود که پرواز را از خاطر برده بود........

  • محیا رساله

در مکه مرا دید که زائر شده ام

بعد یک ماه مرا دید که کافر شده ام

دیشب که خدا به دیدنم آمده بود

بوسید مرا و گفت شاعر شده ام!

  • محیا رساله

تو در آن ظلمت شب می رفتی

و در آن لحظه که ماه درخشان تر بود

باد آهسته وزید

دل من سرد شده

گویی دیگر از تو بی رنگ شده

بغض سر بسته ای مانده در گلو

در پس کوچه ی شب

حس داشتن تو یه آرزو

در سیاهی شبم ستاره پر زد

صبح آمدو دل من و تو رو پیوند زد......

  • محیا رساله

دلم میخواهد بنویسم از همه چیز از دیروز از امروز از فردا از حالو هوای نمناک خودم ، یه دوستی داشتم که می گفت وقتی بارون میاد احساس شاعرا یونیده میشه ، برای همین یه دفعه همه چی به ذهنت خطور میکنه !

الانم احساسم یونیده شده شاعر نیستم چند بیتی محض حالو هوای امروز براتون میذارم.

برای دل شما برای دل خودم ، محض خاطر ناز بارون .......


باران باز هم  برایم از آسمان بگو

از بغض های نفس گیرو مانده در گلو

از تمام دلتنگیه انسان ها

از آخرین خاطرات خیابان ها

از گریه های آرومو بی صدا

از لبخندهای بی مثال  خدا

از قصه های نا گفته ی باد

از یاد هایی که می رود از یاد

از شبستان های غرق نیاز و دعا

از کودکی که عاجزانه می گوید خدا خدا 

از صداهایی که عاشقانه میخواند

از ترانه هایی که در گوشت می ماند

از نگاه چشم های منتظرو خسته

از حرف های یواشکیو سربسته

از شنیده ها و دیده های بارانی

از دست های خالیو کوچه های حیرانی

از مژده ی عید و آمدن بهار

باران تا انتها ی شب بر من ببار





  • محیا رساله

احساس تنفر عجیبی دارم

چقدر از این سبک زندگی بیزارم

  • محیا رساله

گذشته هایت را ببخش

زیرا آنان نه تنها مانند کفشهای کودکی برایت کوچکند.

بلکه تورا از برداشتن گام های بلند باز می دارند.


کلماتی که از دهانتان بیرون می آیند ویترین فروشگاه شعور شماست!


در نگاه کسی که درکی از پرواز ندارد هرچه اوج بگیری کوچکتر می شوی.


یک پرده باید بداند تا وقتی پنجره باز است فرصت رقصیدن دارد.

  • محیا رساله

آخرین برگ سفر نامه باران این است

که زمین چرکین است.....

هر وقت بارون میاد مردم برای اینکه خیس نشن دنبال سر پناهی می گردن؛ عابرین توی خیابون ، دنبال یه ماشین می دوند، آدم های داخل پیاده رو مغازه ای رو پیدا می کنند و خودشون رو توش جا می دن،سواره ها هم سریع می خوان برن که به خونه برسن....

آخر کارو که نگاه میکنی میبینی همه از دست بارون فرار کردن و دور هم جمع شدن حالا دارن باهم گپ می زنن بوی گرمی و صمیمیت همه ی فضا رو پرمیکنه . انگار بارون اومده بود که همه رو بارونی کنه...

آخه بارون یعنی مهربونی، صمیمیت ، سادگی ، صداقت...

کنار پنجره مینشینم

هشت کتاب سهراب را باز میکنم، برایم از باران می گوید...

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد

خود باران باشد

چتر ها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را

زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق را زیر باران باید جست.

ومن

روی صفحه سفید و باران خورده ی دفترم به یاد سهراب نوشتم

برای همیشه ببار باران من

ببار تا هستی از نگاهت خیس شود و جان بگیرد

این تن خسته تر از شب را نوازش کن......

  • محیا رساله

شبیه یک رویای بی سرانجامم

یک پرنده پر از آرزوی پریدن

نمیدونم از کجا تموم شدم انگار

بی تو خشکیده رو لبم حتی خندیدن

  • محیا رساله

تا حالا شده حسرت یه چیزی رو بخورین؟

حسرت واژه ایست که گاهی اوقات مدام باآن در ذهنمان کلنجار می رویم ، حسرت ها و عقده هایی که از کودکی در دل می مانند و با ما بزرگ میشوند، حسرت پیرو جوون نمیشناسه پولدار و بی پول نمیشناسه ، اینکه چه جورآدمی هم باشی فرقی نمیکنه بالاخره  یه روزی یه جایی حسرت خوردی. زندگی ما منشور هزار رنگ است گاهی حسرت ها باعث تحریک و پیشرفت ما میشوند گاهی هم باعث پسرفت که در اون صورت اسمش دیگه حسرت نیست حسودیه، حسرت های ما مجموع داشته ها و نداشته های ماست از یکی شنیدم که می گفت من همه چی دارم پول ،خونه زندگیه خوب اما هیچکس حسرت منو نمیخوره ! من از این حسرت میخورم . بهش گفتم تو از کجا میدونی کسی حسرت تو رو نمیخوره ؟ گفت اگه کسی حسرت منو بخوره معلوم میشه از رفتارش ! به نظر شما این یکی رو میخواست که حسرتشو بخوره یا یکی رو میخواست که بهش حسودی بکنه؟اصلا حسرت گفتنیه؟ اگه حسرت کسی رو بخورین بهش میگین؟ به نظر من حسرت تو رفتار نشون داده نمیشه اما حسودی در رفتار مشخص میشه! برام خیلی جالب بود در جوابش گفتم: بعضی آدما این جوری هستن

و این بیت رو براش خوندم.

من حسرت پرواز ندارم به دل آری/ در من قفسی هست که می خواهدم آزاد .

دوست من ، دوست عزیزی که همین الان داری نوشته های منو میخونی به حسرت هات فکر کردی؟ برای اینکه حلش کنی کاری کردی؟ گاهی رسیدن بهش راه طولانی رو پیش روت میذاره ،اما دلم میخواد بی رو در واسی حسرت هات رو روی کاغذ بنویسی و برای اینکه  دیگه حسرت نخوری وحلش کنی یه راه حل هم براش در نظر بگیری .

اگه دوست داشتی!

اگه دوست داشتی و دلت خواست میتونی چند تاشو با ما در میون بذاری ، بچه هایی که وبلاگ رو میخونن راجب هم نظر بدن تا شاید بتونیم به هم کمک کنیم . از این تکنیک میتونیم برای حل مشکلاتمون هم استفاده کنیم . بنویسید هر چی دلتون خواست از حسرت تا درد دل تا مشکل .... 

  • محیا رساله