تقویم...
جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۰۵ ق.ظ
محکومم !
به فکرهایی که تو باعثش شدی!
در تن خالی تختم صدای جیر جیر نبودت
استخوان های احساسم را خرد می کند
و هنوز من
صدای نفس هایت را .. که ... حالا ... به شماره افتاده ...
از گوش ساعت می شنوم
چقدر هرزه است
این خیالی که شب را
با فکر چشمانت سر می کند
و سینه ای که
عطر موهایت را نفس می کشد
میان تصویرهای تار و مبهم
تو را با خودش مرور می کند
تقویم راورق میزنم ...
تقویمی که تاریخ رفتنت را قرمز می کند ....
عزا ترین عاشورای تاریخ است!
چطور بگویم ....
دلم گرفته سراغ تو را از این تقویم
بیا به خاطره های گذشته برگردیم ....
- ۹۳/۱۱/۰۳
وبلاگ خوبی داری
مطالبتم قشنگه
خوشحال میشم به منم سر بزنی
موفق باشی