دلم یک حرف میخواهد !
یک حرف حساب
یک قلب پاک که محبت را بشناسد!
و کسی که به من ثابت کند
هنوز انسانیت نمرده است !
مرا درک کن
زن یا مرد فرقی نمی کند
لباس تو ملاک نیست
اعتقاداتت مهم نیست
تو را از دستهای مهربانت می شناسم
تو بوی خدا می دهی !
دلم یک حرف میخواهد !
یک حرف حساب
یک قلب پاک که محبت را بشناسد!
و کسی که به من ثابت کند
هنوز انسانیت نمرده است !
مرا درک کن
زن یا مرد فرقی نمی کند
لباس تو ملاک نیست
اعتقاداتت مهم نیست
تو را از دستهای مهربانت می شناسم
تو بوی خدا می دهی !
خسته نمی شوی؟
کمتر به رخم بکش گذشتن ثانیه هایت را!
خودم می دانم!
بهارهای زیادی گذشته است...
چند سال پیر شدم؟
راستی خسته نمی شوی؟
تو بی وقفه تکرار میشوی
و باز...
هر روز صفحه گردت را با یارهای قدیمی ات دور میزنی....
میچرخی و در پی فرداها می دوی....
سلام مرا به صبح فردا برسان
امشب دیگر تکرار نخواهم شد....
عشق
به قلبم سر بزن
هر از گاهی که...
از این کوچه پس کوچه دلتنگی
عبور میکتی ...
بیا ...
خیالم را خط بزن...
هرچند آمدنت خالی از لطف نیست ....
اینجا ....
همین جا لب پنجره ...
قلبم از انتظار سرشار است...
این را حتی
شمدانی هم فهمیده اند....
چشمانم را به فردا گره زدم .....
فردایی که تو را به من هدیه می دهد...!
هی ....!
تو تمام سهم منی
غنیمت من ...!
دنیایی را به چشمانت می بازم ....
خط به خط نو میشوم
مرا از سر بخوان!
پاییز آمده....
ببین جوانه زده ام....!
هوایم بوی خاک باران خورده را می دهد
تنم خیس از سکوت است!
احساس مرا می شنوی؟
باد موسیقی نگاه مرا زمزمه می کند
پرستوها به کنج خیال کوچ کرده اند!
با من بیا اگر تب خورشید داری
جاده ها منتظرند ...