دلنوشته‌های محیا

یک خلوت خونه ی شاعرانه

دلنوشته‌های محیا

یک خلوت خونه ی شاعرانه

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها

تفسیر لبخند

جمعه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۰۵ ق.ظ

تا حالا لبخندهای مختلفی رو دیدم ، لبخندها یی که گاهی از روی ترحم ، گاهی از ته دل ، گاهی دروغین و گاهی غرور آمیز بوده اما بعضی لبخندها به یاد ماندنی است ، بعضی ها آنچنان در ذهن نقش میبندد که هرگز از یادت نمی رود . عکس ها ونقاشی هایی که لبخندها را ماندگار می کنند کم نیستند اما همه ی آن ها به دل نمی نشیند، مثلا تابلوی لبخند ژوکوند اثر لئوناردو داوینچی راز لبخندیست که بر لبان  مونالیزا نقش بست و داوینچی آن را به ابدیت پیوند زد و جاودانه ساخت به راستی ارزش لبخند هر انسانی چقدر است؟آیا ارزش تمام لبخندها یکسان است؟ امروزه علم روان شناسی ثابت کرده که لبخند زدن و شاد بودن باعث افزایش طول عمر انسا نها می شود . پس لبخندها بدون اینکه ما بخواهیم ما را جاودانه می سازند!و من  امشب لبخندی دیدم که در ذهنم ماندگار شد ، وقتی سوار اتوبوس شدم تا مسیر طولانی و یک طرفه را طی کنم و با وجود خستگی فراوان  تاب توان ایستادن نداشتم به تاریکی شب خیره شدم و به آدم هایی که با چهره هایی شاد و غمگین  و خسته سوار اتوبوس می شدند و لحظه ای چند به همسفرانشان نگاه می کردند گاهی از مسائل  اقتصادی روز  و گاهی از خستگی و دلتنگی باهم صحبت می کردند . در یکی از همان ایستگاه های شلوغ خانم مسنی سوار اتوبوس شد که عصا به دست داشت و مریض بود  با زحمت از میان جمعیت خودش را به یکی از میله ها رساند تا به عنوان تکیه گاهی از آن استفاده کند . روبروی من دخترک کوچک بازیگوشی روی یکی از صندلی های تک نفره نشسته بود و پاهایش را تکان می داد و برای خودش شعر می خواند و با عروسک در دستش صحبت می کرد و مانند یک مادر از عروسکش که انگار فرزندش بود مراقبت میکرد ، نرسیده سر یک چها راه پشت چراغ قرمز اتوبوس تکانی خورد و با ترمز شدید و طولانی یک لحظه متوقف شد حواس همه ی مسافران به طرف راننده که حالا با یک جوان موتور سوار یکه بدو می کردو دعوای لفظی بین آن ها در گرفته بود معطوف شد! من که محو بازی دخترک بودم انگار چیزی جز او نمی دیدم با ترمز شدید اتوبوس  عروسک از دست دخترک به کف ماشین افتاد او  بلافاصله خم شد تا عروسکش را از میان لگد های  مسافران نجات دهد که ناگهان صورتش به عصای در دست اون خانم مسن خیره ماند و از روی صندلی بلند شد و با لحن کودکانه اش گفت خانم بیاین جای من بشینین من میتونم کنار مامانم وایسم ،زن مسن از رفتار دخترک شوکه شد و با لبخند گفت نه عزیزم من می ایستم تو بشین خانم کوچولو ،دخترک با اصرار اون خانم مسن را به جای خودش روی صندلی نشاند! پس از چند لحظه نگاهش به چشمان من افتاد لبخند میزد لبخندی زیبا و شادیه کودکانه در صورتش نقش بسته بود ،من هم به او لبخند زدم و سرم را به نشانه ی تایید کارش پایین آوردم ، حالا تمام مسافران لبخند میزدند همه کار کودکی را تایید میکردند که خودشان از انجامش عاجز بودند !

نکته

نمی گویم اکر کسی جایش را به خانم مریض و مسن نداد آدم بد و یا مغرور یا سختی است ! میدانم گاهی آنقدر خسته هستیم که توان حرف زدن هم نداریم چه برسد به آنکه جایمان را که به نوعی یک  غنیمت در این اتوبوس ها ی شلوغ محسوب میشود به دیگران ببخشیم اما سادگی یک کودک را هم نداریم با اینکه همه ی ما یک روزی کودک بودیم!!!!! و همه ی ما یک روزی پیر خواهیم شد !!!!!! 

چه خوب است احترام بگذاریم شاید یک روزی یک جایی کسی پیدا شود که  به ما هم احترام بگذارد

اگرچه ارزش های انسانی بالاتر از این حرف هاست ما محبت نمیکنیم که در عوض آن محبت ببینیم و اگر بدی هم دیدیم گله مند نباشیم ! حداقلش این است که انسان بوده ایم!

و این قانون دنیاست !

از هر دست بدهی از همان دست پس میگیری !

با آرزوی لبخندهای شیرین و ماندگار

  • محیا رساله

نظرات  (۲)

واقعا راست میگی دنیا همین جوریه به قول مامان بزرگم هرکس هر کاری کنه اول برای خودش کرده چون یه روزی نتیجشو می بینه

 

پاسخ:
گاهی قدیمی ها حرفایی میزنن که باید با طلا بنویسی از اون حرفا بود
اوههم! به این میگن کارما! بقول خودمون هرچی کنی به خود کنی! این چند وقته اینقدر چیزای عجیب تو زندگی دیدم ک نگو! فقط ی کلام میگم آدمی نباید هرگز ادعا کنه!همین
پاسخ:
کارما یا اثر پروانه ای یا هر چیزی که میشه اسمشو گذاشت همه و همه بازخوردهای کارهای ما در این دنیاست!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی