دلنوشته‌های محیا

یک خلوت خونه ی شاعرانه

دلنوشته‌های محیا

یک خلوت خونه ی شاعرانه

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها

لیوان چای

چهارشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ۰۵:۵۳ ب.ظ

نوجوان که بودم از لیوان چای بدم میامد!

مادرم اصرار داشت چای بخورم و من میخواستم رنگش را نبینم 

بنا براین چای را در فنجان یا ماگ میخوردم ...

بزرگتر که شدم دانشجو شدم رفتم سر کار 

وقتی خیلی ذهنم درگیر بود دلم میخواست دلم را گرم کنم

و به هر نوشیدنی پناه می بردم ( فکر بد نکنید)

چای قهوه دمنوش...همه را امتحان کردم

از هر نوعی 

و چیزی که دلم را آرام میکرد 

همان چای با عطر خلوت خونه بود

هرگز یادم نرفت چه بر من گذشت 

و شب بیداری هایی که مرا نبرد خواب

از سر گذراندم

من هوشیارترین آدمی بودم که 

مست ها در زندگی دیده اند!

پس چه فرقی دارد

لیوان شیشه ای با ماگ

چای باید نوشید!

چای که باشد همه ی روزهای سرد خواستنی اند....

 

 

  • محیا رساله

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی