دلنوشته‌های محیا

یک خلوت خونه ی شاعرانه

دلنوشته‌های محیا

یک خلوت خونه ی شاعرانه

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها

۲ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

نوجوان که بودم از لیوان چای بدم میامد!

مادرم اصرار داشت چای بخورم و من میخواستم رنگش را نبینم 

بنا براین چای را در فنجان یا ماگ میخوردم ...

بزرگتر که شدم دانشجو شدم رفتم سر کار 

وقتی خیلی ذهنم درگیر بود دلم میخواست دلم را گرم کنم

و به هر نوشیدنی پناه می بردم ( فکر بد نکنید)

چای قهوه دمنوش...همه را امتحان کردم

از هر نوعی 

و چیزی که دلم را آرام میکرد 

همان چای با عطر خلوت خونه بود

هرگز یادم نرفت چه بر من گذشت 

و شب بیداری هایی که مرا نبرد خواب

از سر گذراندم

من هوشیارترین آدمی بودم که 

مست ها در زندگی دیده اند!

پس چه فرقی دارد

لیوان شیشه ای با ماگ

چای باید نوشید!

چای که باشد همه ی روزهای سرد خواستنی اند....

 

 

  • محیا رساله

 آهنگ برگای نارنجی / سیروان خسروی

دلگیره شهر زیر آسمون کبود

با اینکه تموم‌ شده میون ما هر چی‌ که بود

ولی روزای جالبی بود من حسم بهت واقعی بود

روزای خوب میگذرن همیشه زود

با اینکه تموم‌ شده میون ما هر چی‌ که بود

نم نم بارون میشینه رو شیشه

کاش میدونستم آخرش چی میشه

من دلم میره هر جا از تو حرفی شه

برگای نارنجی کوچه رو پر کرده

یه نفر اینجا دستاش یخ کرده

خودشو با تو تنها تصور کرده

واسم فرق داشتی با همه

تورو هر جا میرم‌ یا‌دمه

ببین بعد تو‌ این‌ حالمه

قرارمون هر شب تو خوابمه

واسه دیدنت این تنها راهمه

بذار حس کنم دارمت

امروز مشغول گوش دادن به این آهنگ و کار کردن بودم که حال و هوای این آهنگ منو به گذشته ها برد و باعث شد به وبلاگم سر بزنم و باورم نمیشه که هنوز اینجارو می خونید و برام پیام میذارید ... 

خیلی دلم میخاد بنویسم مثل قدیما اما یک چیزایی عوض شدن ...

 

 

  • محیا رساله